خداوندا جز عشقم هیچی از تو نمیخوام

 

چشمانم چه گناهی کرده اند که باید این همه اشک بریزند .دستهایم چه گناهی کرده اند که باید این همه از سردی نا توان باشند. 

پاهایم چرا باید این همه خسته و نا توان باشند.چهره ام چرا باید این همه پریشان و غم زده باشد. 

قلبم چرا باید شکسته و پر از شور و التهاب باشد.دلم چه گناهی کرده است که باید در قفس دلی دیگر اسیر باشد.
احساسات پاک من چه گناهی کرده اند که باید اینک دروغین و پر از ریا باشند.

زندگی ام چرا باید این همه پر از اضطراب و ترس و نا امیدی باشد.

من چرا باید در این راه سخت و دشوار و پر از مانع قرار بگیرم و راهی برای بازگشت
نداشته باشم.
گناه من چه بوده است ای خدا؟ چرا باید تاوان این همه سختی و غم و غصه را
بدهم؟آری گناه من عاشق شدن است .چشمانم نگاه به چشمی دیگر انداختند و عاشق شدند و دائم برای عشق اشک ریختند ، دستهایم دست عشق را گرفتند و عاشق شدند و از شور و التهاب لحظه های عاشقی سرد شدند ، پاهایم به سوی دیار عشق در حرکت بودند و به خاطر این راه دشوار عاشقی خسته و نا توان شدند ، چهره ام رنگ عشق را دید و عاشق شد و پریشان از عشق سفر کرده و غم زده از عشق پر درد !قلبم شکسته شد به خاطر عشق ، چون عشق پریشان بود ، دلم در قفس عاشقی اسیر شد چون عاشق شد .احساست من بی هوده برای عشق خوانده و نوشته و ابراز شد و دروغین از آب در آمد . زندگی ام نابود شد ، زندگی ام پر از درد شد ، چون زندگی ام رنگ عشق را دید و عاشق تر شد .آری ، تمام این دردها ، غم ها و غصه ها به خاطر گناهی بود که در یک نگاه و در یک لحظه چشمانم مرتکب شدند . پشیمانم از اینکه دستهایم را به سوی خداوند بردم و از او خواستم که عشقی مقدس را به من هدیه کند.
پشیمانم از اینکه چشمانم در چشمان عشق طلسم شده اند
! پشیمانم از اینکه دلم را به دلی هدیه دادم که دلم در آن دل اسیر شد پشیمانم از اینکه دستهای گرم و پر توانم را در دستان عشق گذاشتم و دستهایم سرد و ناتوان شد.
پشیمانم از اینکه تمام زندگی و امیدم را در صندوقچه قلب عشقم گذاشتم و کلیدش را
به دست روزگار سپردم .خدایا این گناه مرا ببخش ، مرا از این عذاب عاشقی نجات بده ، و مرا به همان دوران تنهایی بازگردان .میخواهم همان انسان تنها وغریبه باشم ، میخواهم همان انسانی باشم که برای خود رویاها و آرزوهایی داشت ، میخواهم همان انسان تنها و بی کس باشم.
می خواهم همان قلبی داشته باشم که پاک و بی ریا و ساده باشد
خدایا مقصر تویی من از تو و چشمانم شاکی هستم ! ، اینک که مرا در این زندان عاشقی اسیر کرده ای ،و راهی برای بازگشت به گذشته برایم نگذاشته ای ، و مرا عاشق کردی و در قلب معشوقم طلسم کرده ای لااقل بیا و با ما باش ، بیا و این زندگی را برایم عذاب نکن ، بیا و مرا به عشقم برسان و ما را به سوی دنیای خوشبختی ها روانه کن ، بیا و ما را مثل دو کبوتر عاشق در این آسمان آبی ات رها کن . 

 خدایا تو که مهربانی تو که بخشنده ای پس مهربانی و بخشندگی ات را به ما نشان بده ،  

خدایا تو مرا در این سیلاب عشق رها کرده ای پس بیا و به من کمک کن که در این سیلاب عشق فرو نروم . به پاهایم قدرت بده تا از این سیلاب به راحتی عبور کند ، به دستهایم قدرت بده تا محکم و با قدرت دستان یارم را بگیرم تا آن را به سلامت و موفقیت از این سیلاب عبور دهم .خدایا به من اراده بده که عشق را رها نکنم و با توکل به تو به هر آنچه که میخواهم برسم.
خدایا اینک که تو مرا در این سیلاب عاشقی رها کرده ای به قلبم نیروی عشق و
دوست داشتن عطا کن تا با احساس پاک و بی ریا و عاشقانه بتوانم با عشق زندگی کنم و او را از تمام وجودم دوست داشته باشم .خدایا تو را به آن عظمت و بزرگی ات قسم میدهم که به ما کمک کنی ، تو که ما را در این سیلاب عاشقی رها کرده ای لااقل هوای ما را داشته باشی.
خدایا اگر نمیخوای کمک کنی ، اگر میخواهی ما را به حال خود رها کنی ، مرا از این
سیلاب و این زندان عاشقی نجات بده تا بیشتر از این عذاب این زندان پوچ نشوم .مرا از عشق جدا کن و مرا همان انسان غریبه و تنها و بی ریا کن …!!!!خدایا مقصر تویی و چشمانم ، اینک که خودت مرا در این دنیای عاشقی رها کرده ای پس تا آخر راه با من باش!خدایا من از تو شکایت دارم که این چشمان ساده را به من دادی! ، اینک که نمیتوانم از تو که اختیار تمام دنیا در دستانت میباشد ، به تو که ما را آفریده ای ، به تو که تنها امید مایی ، به تو که کبیر و مهربانی به کسی شکایت کنم ،پس تنها راه این است که در خاکت سجده کنم ، و التماس کنم تو را که به ما کمک کنی ، من شاکی ام از این دنیای عاشقی واز چشمانم ، شکایتم را به چه کسی بگویم ؟ پس مجبورم که در مقابل تو که قاضی دنیایی از چشمانم شکایت کنم !!!خدایا ، یــــا به من کمک کن تا به تنها آرزویم که رسیدن به عشقم میباشد برسم و یا اینکه مرا از عشق جدا کن و چشمانم را برای همیشه از من بگیر تا عاشق کسی دیگر نشود!

بیا وکنارم باش

 

 

می دانم که تنهایی

می دانم در سرزمین رویاهایت سرگردانی

تنها بدون من نشسته ای بیا تنهاییت را

رشته خیالت و افکارت را با من تقسیم کن

منهم چون  تو تنهایم

در اطرافم ترا جستجو می کنم

روی هر نقشی ترامی بینم

همه رنگها رنگ چشمان ترا بیادم می آورد

همه جا به دنبال تو می گردم

طپش قلبم ترا صدا می کند

نفسم با یاد تو شمارش میشود

پاهایم به قدرت تو حرکت می کند

در کوچه ها و پس کوچه ها برای شنیدن صدایت می دوم

صوت تو ندای آسمانی است

آرامشم میدهد مرا رها نکن

مرا در گوشه ای از زندگی و قلبت بگذار

من باتو خواهم ماند حیات من از توست

من در وجود تو زنده می مانم

با من باش عزیزترینم

احساس ملکوتی مرا بپذیر

گل سرخ قلبم هدیه تو

اورا در کتابچه خاطراتت حفظ کن

هروقت کتابچه ات را گشودی مرا بخاطر بیاور

 

  

 

از همه ی عالم برام باارزشتری

 عکس تصویر تصاویر پیچک ، بهاربیست Www.Bahar-20.com

دوستان خوبم سلام وعیدتون مبارک 

 

در این دنیای وانفسا هر کس یه جورایی خودشو بهتر از کسی دیگه  

 

میدونه.این چیزیه که همه جا هستش.من یکی به هیچ کدوم از اینها  

 

ارزش قائل نیستم وهمه اینا را پوچ وازبین رفتنی میدونم. 

 

من یکی به شخصیت یک فرد خیلی اهمیت میدم. 

 

بعضی به اصل و نسب خانوادگی شان می بالند ، و بعضی به هنر و  

 

مهارتشان بعضی به ثروتشان ، بعضی به نیروی بدنی شان ، بعضی  

 

به سر و وضع و لباسهایشان هرچند به سبک تازه باب شده باشد ،  

 

بعضی به قوشها وسگ های شکاری شان و بعضی به اسبهایشان.

 

هر طبع و مزاجی سرگرمی وابسته به خود داردکه از آن بیشتر از  

 

بقیه  کارها لذت می برد.اما این سرگرمی های خاص در حد و میزان  

 

من نیست.از همه این ها من یکی را جامع ترین و کلی ترین و  

 

بهترین می دانم.آن عشق تو است که برای من از برتری خانوادگی  

 

بهتر و ازثروت گرانبهاتر  و  از لباس گران قیمت درخشان تر و از  

 

قوشهاو  اسبها لذت بخش تر است . و باداشتن تو بیش از آنچه همه  

 

مردم به آنها می بالند بخود می بالم.همیشه میگم وخواهم گفت که  

 

اون شخصیت تو منو عاشقت کرد.طوری که هر لحظه به یادتم ویاد تو  

 

با  نفسم امیخته است. ان لحظه ای که یادت نباشم بدون که نفسم  

 

قطع شده واز این دنیا رفته ام.

 

بیچارگی و بدبختی من فقط در این است که این امکان وجود دارد که  

 

تو  بروی و همه این خوشبختی را از من بگیری و با خود ببری و مرا  

 

به  بیچاره ترین بدبختی ها دچار کنی. 

 

هر چند مطمئنم که تا زنده هستی فقط با من هستی .

دلتنگتم عزیز

 عکس تصویر تصاویر پیچک ، بهاربیست Www.Bahar-20.com

 

 دلم تنگ است برای در کنارت بودن دلم تنگ است برای خیره شدن در چشمانت.

نازنینم نمیدانی که شبها تا سحر به یاد روزهایی که در کنار هم بودیم و درد دل 

 

 میکردیم اشک میریزم نمیدانی که دیداری دوباره در وجودم آتش عشقت را 

 

 برانگیخته است نمیدانی چندین برابر از قبل به قلب مهربان و عاشقت  

 

وابسته شده ام و باری دیگر عهد سوختن و ماندن را به تو دادم

هنوز رنگ چشمانت در خاطرم مانده و زنگ صدایت در گوشم زمزمه میکند

انتظار به پایان رسید و تو را از نزدیک تماشا کردم و به محبتت آمیخته شدم

ای پاکترین احساس به یادت آنقدر از اعماق وجود اشک خواهم ریخت

تا تو را دوباره ببینم و تو را باری دیگر در آغوش بکشم

و باری دیگر دستان گرمت را بفشارم و با همان دستها صورتم را نوازش دهی.

نمیدانی که چقدر دلتنگم عزیزم چقدر.میخوام در کنارم باشی تا این دلتنگی را احساس  

 

کنی.دوریت برام خیلی سخت ودرد آور هست .میخواهم برای همیشه وتا زنده هستم 

 

در کنارت باشم ونفس های گرمت را احساس کنم. 

 


نور رندگی من هستی

  عکس تصویر تصاویر پیچک ، بهاربیست Www.Bahar-20.com

 خورشید قشنگم میخواهم تا ابد بر من بتابی وحرارت نور تو بر بالای زندگیم باشد

 

ذرّات وجودم نیاز به نور وجود تو دارد؛ بر من بتاب واز پشت این ابر تیره و بی  

 

نهایت  بیرون بیا وچشم اشکبار من وعالمی را از نورخودت روشنی بخش.

 

می ترسم ، ازتاریکی میترسم ، از سیاهی میترسم ، ازخودم می ترسم ، می ترسم  

 

لحظه  از تو غافل بشم ، میترسم نتونم اسم قشنگت را ،آنجور که قشنگست به زبان  

 

آورم ،  می ترسم در تاریکی بمیرم و نور تورا را نبینم .

 

روز دیدار ما روزی خواهد رسید واون روز آمیخته با لبخند تو خواهد بود.

.

ای گل زیبای قشنگم میدانی که با عشق تو زنده ام و بدون عشق تو هرگز !!!!!

 

عشق من  دنیا با بودن تو زیباست ، دنیا و زندگی زمانی درنظرم زیباهستندکه عشق  

 

پاک  تورا در وجودم احساس کنم.محبوبه من،  بهار عشقت را بر من ببخش، 

 

 تا پرواز  کردن   را از یاد نبرم وبه سوی کوی تو بال گشایم .

 

آری بال هایم را با عشق تو خواهم گشود و به بلندای بلندترین ارتفاعات پرواز  

 

خواهم  کرد وبدان سو پرواز خواهم کرد که بلند ترین نقطه آسمان آبی باشد  

 

ودل ابر های تیره  را خواهم شکافت و قرص خورشیدم را ازپس ابر 

 

بیرون خواهم آ ورد وتو را در  آغوش  خواهم گرفت.آری عشق من ، فقط با  

 

عشق تو میتوان بالها را گشود وتا اوج بی  کران ها رفت .بدان که با رسدن به تو  

 

تموم غم ودرد وسختیهایی  که در این مدت به آن  گرفتار شدم از یاد خواهم برد  

 

وحتی برای یه لحظه هم از تو جدا نخوام شد . 

 

ودر آخر میگویم که به اندازه  تموم ستاره ها وآبها وخشکیهای زمین دوستت دارم. 

 بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

غمگینم

  

 

در این چندروز گذشته خیلی نارات وغمگین بودم بطوری که خواستم درد دلم و 

 

غمم را به آب بگویم که گفتا! نمیتوانم سیلاب شده زنده گی هارا فنا کنم غمم را  

  

به باد گفتم!گفت"نمیخواهم طوفان شوم و زیبایی طبیعت را ازبین ببرم

غمم را به کوه گفتم! گفت" آنهمه سختی از مدارای من نیست! غمم را به آتش گفتم!

گفت"طاقت گرمی آنرا ندارم  غمم را به مهتاب گفتم! گفت" ظلمت شب را دوست ندارم

غمم را به آفتاب گفتم! گفت نمیخواهم از آتش درخششم مخلوق ازیت شوند

  

غمم را به بروانه گفتم! گفت"نمیتوانم چونکه من هم در بی معشوقه ام فنا میشوم

غمم را به خودم گفتم! سرابایم لرزید و دیده ام تار شدو قلبم بی حال

غمم را به تو نمیگویم! تو خوش باش وخوش باش همیشه
   

 

        (((الان فهمیدی که چقدر ناراحت وغمگین بودم)))

 

هنوز هم دوست دارم

 

امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم 
 

و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی 
 

نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
 

تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی 
 

وقتی اولین سلام نخستین دیدار 
 

ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
 

آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
 

و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
 

و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم 
 

و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
 

آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟ 
 

باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو 
 

حتی با اینهمه فاصله و درد 
 

خون زندگی ،عشق به زندگی ،
 

عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
 

باور کن که هنوزهم دوست دارم 
 

کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار 
 

بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
 

عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
 

گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی 
 

می هراسی می گریزی 
 

اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...

رفتی ومن تنها موندم

                                                                                                    

                          

                                                                                                                                                                                                             

                                                          

ر فتی و قصر خیالم را فروریختی 
 

رفتی و تاروپود عشق را گسستی
 

رفتی و از رفتنت داغها مانده به این دل
 

رفتی و از رفتنت گُلها شدند گِل 
 

رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته
 

تاروپود عشق،عشق گذشته 
 

رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شیرین
 

رفتی و من ماندم ویاد ان روزهای دیرین
 

رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان
 

رفتی و ازآن پس نبارید زابر باران 
 

رفتی و از رفتنت خشکیدند جویبارها
 

رفتی و از ذفتنت پژمردند گلزاران
 

رفتی و من شدم چون مرغ عشقی تنها
 

رفتی اما،یادت ماند در دلها  

 

 

یادت هست عزیزم

 از من نپرس که چرا تو خورشید شدی و من سایه اگر فاصله ها زیاد است و دستهای تو  

دور،تقصیر من نیست...عزیز دلم...اینو بدون که تو نزدیکتر از من به قلبم هستی

از من نپرس که چرا  همیشه آخر کوچه ها نشسته ام فقط اینوبدون که در انتظار تو  

حاظرم روزوشب توکوچه ها بخوابم وگرماوسرمابرام معنا نداره.از من نپرس که چرا از  

این همه حرفهای نگفتنی لبریزم...من بی تقصیرم چون تو فرصت حرف زدنو به من  

نمیدی.بیهوده  تقصیر را به گردن تقدیر نینداز،مقصر تویی که صبر وحوصله نداری .اینجا  

بین حصار غربت و  دوری ماندم و تو به آغوش فردا های نیامده پناه بردی ویادی از من  

نمیکنی .راستی حرفهای زیبایمان ،قول وقرارهایمان را از یاد نبرده ای؟آن رز قرمزی  

که  با شرمندگی تقدیمت کردم چطور؟ یادت هست که گفتی برای همیشه پیشت نگاهت  

نگاهش می داری؟ وکنار سرت تو اطاق خوابت توی یه گلدون بذاری تا همیشه به یاد  

من  باشی؟حالا هر وقت دل تنگ طنین تبسمت می شوم هر وقت دلم هوای سادگی  

روز دیدارمان را می کندهمدمم همان یک تکه کاغذی می شود که من گفتم و تو  

نوشتی :

"از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر    یادگاری که در این گنبد دوار بماند" 

دوستت دارم آره دوستت دارم با توام خودت میدانی کی هستی.

شمع فروزان زندگی من

  

سیاهی سرد شب چونان پرده سنگینی بر خانه دلم سایه افکنده و 

  

من در قعر  گرداب ارزوهای بی فرجام دلم اسیر افتاده ام......  

 

دو چشم  خسته ام را  خواب  می گیرد.... اما  من سودی نیافتن از 

 

 خفتن  و باز برخواستن من  امشب  باز بیدارم و دوباره غم ساربان   

 

قافله روزگار سیاه من است.... میان  خواب و بیداری خاطرات 

 

 خوش دوران دور کودکی  ام دوران شور شادمانیها  در چشمم 

 

 نقش می بندد...رویای شیرین کودکی لبخند تلخی بر  

 

 لبهای همیشه  بسته ام هدیه میکند.... کاش میشد دوباره  

 

از نو اغاز کرد ایکاش میشد تمام  فرصتهای سوخته را دوباره  

 

احیا کرد....اما دریغ....سرگردانتر از همیشه  ام .... بی هدف-  

 

بی امید-خسته و تنها چونان تک درختی در بیابانی داغ و  

 

مرده لحظه شماری  میکنم که فرشته مرگ در اغوشم 

 

 گیرد.... دیگر مجالی  نمانده روزهای دلهره رو پایان  

 

 است من همان عاشق دیروزی ام دلشکسته  امروز و  

 

گویا فراموش شده فردا میشناسی  مرا؟ گمان نمیکنم..  

 

نشسته ام و باز  به سرابی می اندیشم... هنوز هم 

 

 می نویسم چه  کنم؟  سفره پردرد دلم را  برای که باز  

 

کنم؟ گوش شنوایی نیست تا پذیرای غمزده های  من  

 

 باشم لاجرم مینویسم .......برای تو که اوج ارزوهایم هستی .

ای عزیز مهربون

  

آن که می بینی آسمان نیست...پس به آن بالاها نگاه نکن. آسمان همینجا روی زمین  

 

است...پس خیلی  دور  هم نرو..می دانم که برای تو سخت است که پیدایش کنی...پس  

 

خودت را خسته هم نکن.راحتت کنم...آسمان اینجاست...پشت پلک های باران زده ی  

 

من...و حالا این تو نیستی که نگاهش می  کنی....این آسمان است که تو را از چشم من  

 

می  بیند.پس مطمئن باش که آن توهم آبی رنگی که آن  بالاها  می دیدی٬آسمان  

 

نبود.آسمانی  که یک روز آفتابی باشد و یک روز بارانی.....یک روز آبی و یک  روز  

 

خاکستری.....آسمانی که هر روز رنگ عوض کند که آسمان نیست....آسمانی که نه به  

 

ستاره  اش وفا می کند و....نه به ماه و خورشید....آسمانی که کبوتر و باز را با هم در  

 

خود جای بدهد....که آسمان نیست....من آسمانی را که باریدنش بهانه ای نباشد٬برای  

 

اینکه  من و تو زیر سقف یک چتر٬با هم بودن را تمرین کنیم٬نمی خواهم...قبول  

 

ندارم....پس به آن بالاها نگاه  نکن...روبروی من بایست...و برای لحظه ای٬ چشمان  

 

مهربانت را به چشمانم هدیه کن.....تا چشمهایم  به  تو بگویند....آسمان دل من است که  

 

همین حالا به حرمت لحظه های این ماه عزیز قسم می خورد....که گلایه ها را به دست  

 

باد  بسپارد....آسمان دل من است که همیشه یک رنگ است٬نه  

 

آبی...نه خاکستری....نه هیچ رنگ دیگه ای .بلکه به رنگ عشقه به رنگ توعزیزم و

 

حالاتنها یک چیز را از یاد  مبراز یاد مبر....که چتر من باز باشد یا بسته....آسمان دلم  

 

بی  تو همیشه ابریست....بیا وتو بارونش باش. بیا من وتوبا هم بشیم وسرسبزی زندگیمون  

 

را آغاز کنیم.